2musicweb - 2musicweb

سرگذشت - افسونگر شرقی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افسونگر شرقی
قالب وبلاگ

کد آهنگ


کد موزیک زمستانه
لینک دوستان

امروز دوباره باهاش حرف زدم.دوباره از غم و غصه های تموم نشدنیش گفت.گاهی از دستش خسته میشم و حوصله ی حرفهاشو ندارم اما وقتی به چشمای خسته و نگرانش نگاه می کنم دلم براش می سوزه.اونم مثل همه ی دخترهای ساده گول حرفهای قشنگ و ظاهر فریبندشو خورد.روزهای اول فقط در حد یک صحبت تلفنی ساده بود اما کم کم هیچکدوم نه ستاره و نه آرش به این حد اکتفا نکردن و دلشون آروم نگرفت.کم کم عاشق هم شدن (البته اگه به منه که می گم فقط به هم عادت کرده بودن.)یه غروب آروم و مرموز روی نیمکت کنار شیر سنگی توی پارک نزدیک خونه ی ستاره قرار گذاشتن تا برای اولین بار از نزدیک باهم صحبت کنند.ستاره وقتی آرشو دید حسابی به خودش برای این انتخاب قشنگش افتخار کرد.دل تو سینش نمی موند هر لحظه آرزو می کرد هیچ وقت از آرش جدا نشه.اون روز آرش حسابی برای ستاره سنگ تموم گذاشته بود.چشمهای درشت و سیاه.صورت و سفید کشیده. ابروهای باریک و پیوسته بینی بلند و قلمی.موهای پرپشت و کوتاه.قد بلند و هیکل ورزشیه آرش در کنار پیراهن راه راه صورتی و شلوار جین آبی که تنش کرده بود حسابی دل ستاره رو برد.اگه تا حالا ستاره تردیدی در مورد آرش داشت تصمیم گرفت که دیگه به هیچی جز آرش فکر نکنه.کم کم قرار هاشون زیاد شد . تو یه غروب سرد و سنگین وقتی ستاره چشماشو باز کرد از مردمی که دورش بودن و هیچکدوم چهره ی آشنایی نداشتند به وحشت افتاد.نفهمید چطور به خونه برگشت.حسابی آشفته و پریشون بود.در جواب مادر نگرانش چیزی جز سکوت نداشت.آروم روی تختش دراز کشید و اتفاقهای امروز رو مرور می کرد.باور کردن اتفاقی که افتاد خیلی براش سخت بود.چطور اون همه مهربونی تبدیل به کابوس سیاه ستاره شد.ستاره اونروز مثل همیشه سر قرار رفت و در کمال ناباوری با درخواست نامعقول آرش مواجه شد.(دوستان عزیز: از گفتن درخواست آرش پرهیز می کنم ولی می دونم که می دونید چی بوده)خیلی سر سختی کرد و با تندی دست رد به سینه ی آرش زد.آرش که دید ستاره راضی نمیشه کیف دستیه کوچیکشو باز کرد و از داخل اون یه بسته در آورد و به ستاره داد.ستاره عصبانی و متعجب نگاهی به بسته کرد.آرش گفت باز کن قشنگه.ستاره آروم در بسته رو باز کرد.آره قشنگ بود.توی بسته پر عکس بود عکس ستاره در کنار آرش و چند فیلم و نوار.آرش با پوسخندی به ستاره گفت که اگه درخواستمو قبول نکنی این بسته به دست خانوادت می رسه.ستاره دیگه چشماش جایی رو نمی دید...

وقتی اومد خونه نگاهی به چهره ی مهربان پدر و مادر انداخت و برای اولین بار در خود احساس شرمندگی کرد.نمی دونست باید چیکار کنه.تماسها وتهدیدهای آرش اونو به وحشت انداخت و بلاخره تصمیمشو گرفت و به آرش زنگ زد.امروز هم اومده بود پیش من تا باهم بریم بیمارستان.می خواست بدونه راهی هست تا این لکه ی ننگو از دامنش پاک کنه.

به نظر شما الان باید دنبال راه حل بگرده؟

این ماجرا می تونست با دقت و خونسردی ستاره خیلی بهتر تموم بشه.

دنیای ما دخترها خیلی ظریف و شکنندست.بهتره بیشتر مواظب این دنیای قشنگ باشیم و از این شیطانهای زیبا و فریبنده فاصله بگیریم.


[ چهارشنبه 88/3/13 ] [ 9:12 صبح ] [ شبانه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

دل من تنها بود دل من هرزه نبود دل من عادت داشت که بماند یک جا به کجا؟ معلوم است به در خانه ی تو دل من عادت داشت که بماند آن جا پشت یک پرده تور که تو هر روز آن را به کناری بزنی دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری دل من را دیدی؟ ساکن کفش تو بود...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 245
کل بازدیدها: 377792